Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایمنا»
2024-04-29@13:50:26 GMT

انتخاب موضع پرتاب

تاریخ انتشار: ۱۶ آذر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۵۵۰۴۵۹

انتخاب موضع پرتاب

«حسن‌آقا نگاهی به سقف سوله انداخت. قطرات آب هنوز روی شیار کوچکی که ما بین پشم شیشه و زرورق زیر سقف به وجود آمده بود، دیده می‌شد. زمانی که بچه‌ها سوله را تحویل گرفته بودند، هنوز برف و باران زمستانی شروع نشده بود و لابد کسی متوجه این شیار و آبی که قرار بود از آن چکه کند، نشده بود..»

به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرت‌های موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمی‌رسد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سال‌های آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راه‌اندازی این یگان انداخت.

فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانی‌مقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «حسن‌آقا بیش از آن اصرار نکرد تا او را حساس نکند. تصمیم داشت با سلیمان ارتباط خوبی برقرار کند و با او دوست شود. مقصد بعدی، سوله معراج بود. سلیمان جلوتر از همه حرکت می‌کرد و پیروزمندانه از دستگاه‌ها و خودروهایی که آورده بودند، سان می‌دید. حسن‌آقا و بقیه پشت او می‌آمدند. با وسواس، دور و اطراف وسایل را چک می‌کرد که ببیند در حین انتقال زخمی و خراب نشده باشند.

چند بار پلمب جعبه‌های چوبی بزرگ را دست کشید و به راهش ادامه داد. کم کم به انتهای سوله رسیده بودند. ناگهان صدای قدم‌های محکم و یکنواخت سلیمان که توی فضای سوله بلندتر از بیرون به گوش می‌رسید، متوقف شد. حسن‌آقا هم به تبعش ایستاد. سلیمان روی پنجه پا بلند شد و دست خود را روی یکی از جعبه‌ها کشید. دستش را رو به حسن‌آقا گرفت و با عصبانیت پرسید: ما هذا؟

دستش خیس بود. حسن‌آقا نگاهی به سقف سوله انداخت. قطرات آب هنوز روی شیار کوچکی که ما بین پشم شیشه و زرورق زیر سقف به وجود آمده بود، دیده می‌شد. زمانی که بچه‌ها سوله را تحویل گرفته بودند، هنوز برف و باران زمستانی شروع نشده بود و لابد کسی متوجه این شیار و آبی که قرار بود با نشستن اولین برف زمستانی از آن چکه کند، نشده بود.

با اینکه لحن سلیمان بی‌ادبانه و محکم بود، حسن‌آقا خودش رو گم نکرد: میگم بچه‌ها جای این جعبه‌ها رو عوض کنن. تا هفته بعد هم یه فکری برای مشکل سوراخ می‌کنیم. شما نگران نباشید.

سلیمان بعد از بیرون آمدن، کلید در سوله را از حسن‌آقا گرفت و به نیروهایش دستور داد که یک پلمب برای در سوله درست کنند. توی ماشین هم که نشسته بودند، با عربی فصیح از آنها خواست که هرچند ساعت یک بار برای سوله یک نگهبان بفرستند. اگر می‌خواست می‌توانست با همان لهجه‌ای که کسی متوجه نمی‌شد، این دستور را بدهد. حسن‌آقا از توی آینه بغل نگاهی به صندلی‌های پشتی هایس انداخت. سلیمان اخم کرده و مغرور بین نیروهایش نشسته بود. ظاهراً با آنها هم رابطه خوبی نداشت.

به نظرش آمد برای جلب اعتماد و رفاقت با این آدم راه پرفراز و نشیبی در پیش دارد.

هرچقدر که سلیمان در ارتباط برقرار کردن بدقلق بود، حسن‌آقا در این زمینه استعداد داشت. فردای آن روز با لطایف‌الحیل توانسته بود سلیمان را راضی کند که کارهای اولیه‌ای که ربطی به پرتاب موشک ندارد را به بچه‌های ایرانی بسپارد. سلیمان توضیحات اولین کار را داده بود و حسن‌آقا شبیه کسانی که هیچ اطلاعاتی در این زمینه‌ها ندارند، با دقت تمام به حرف‌هایش گوش داده بود.

قبل از هر چیز شما باید موضع پرتاب رو مشخص کنید. یعنی جایی که ما موشک آماده شده رو ببریم و از اونجا شلیک کنیم و برگردیم.

موضع پرتاب باید طوری باشه که از بیرون دید نداشته باشه و نزدیک شهر هم نباشه. وقتی چنین جایی رو پیدا کردید، من میام بازدید، اگه مورد تأیید بود بهتون میگم که چه طوری اونجا رو آماده کنید.

حتماً باید مختصات جغرافیایی اونجا رو هم داشته باشید که البته ما خودمون یه دستگاه برای این کار داریم. فعلاً همکاری شما در حد پیدا کردن موضع باشه بهتره…»

کد خبر 624907

منبع: ایمنا

کلیدواژه: دفاع مقدس جنگ تحمیلی يگان موشکي ايران شهيد حسن طهراني مقدم کتاب خط مقدم شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق حسن آقا بچه ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۵۵۰۴۵۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

بعد از شهادت هم کار همرزمش را راه انداخت!

سطح آب رودخانه بالا آمده بود. احتمال داشت در عبور از رودخانه مشکلاتی پیش بیاید. اما چاره دیگری نداشتیم و از مسیری که همیشه تردد می‌کردیم وارد اروند شدیم. وسط رودخانه که رسیدیم ماشین خاموش شد. فشار و جریان آب لحظه به لحظه بیشتر می‌شد، تا جایی که آب وارد اتاق تویوتا‌وانت ما شد. با آقا مجید شیشه در ماشین را دادیم پایین و رفتیم روی سقف اتاق وانت نشستیم

 شهیدحاج مجید رمضان از شهدای به نام و شناخته شده لشکر ۲۷ محمدرسول الله (ص) است. این شهید بزرگوار پیش از شهادت به عنوان رئیس ستاد لشکر ۲۷ خدمت می‌کرد و از او و حسن خلقی که داشت، روایت‌های زیادی شده است. در گفتگو با سردار حاج‌رضا صادقی از همرزمان این شهید بزرگوار، خاطره‌ای جالب از او را تقدیم حضورتان می‌کنیم. 

 موضع حاج بابا

محرم سال ۱۳۶۱ در منطقه خیرناصرخوان یک موضع آتشبار داشتیم به نام موضع شهید حاج بابا. دو قبضه توپ ۱۰۵ از ارتش به صورت رابطه‌ای گرفته بودیم و بخشی از آتش پشتیبانی منطقه را تأمین می‌کردیم. شب عاشورا برادر مجید رمضان که مسئول ستاد لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) بود آمد با هم برویم موضع حاج بابا. من و حاج مجید از بچگی با هم رفیق بودیم. در دبیرستان باهم رشته راه و ساختمان می‌خواندیم. با هم می‌رفتیم شهر ری کارگری می‌کردیم و خلاصه از سال‌ها رفاقت و همراهی، کلی خاطره با هم داشتیم. 

 اروند قصرشیرین

برای رفتن به آتشبار نمی‌توانستیم از جاده اصلی تردد کنیم؛ لذا باید از رودخانه‌ای به نام اروند که در منطقه قصرشیرین بود عبور می‌کردیم. این رود اروند که من می‌گویم در قصرشیرین است. صرفاً تشابه اسمی با همان رودخانه معروف اروند دارد که عملیات والفجر ۸ با عبور رزمندگان از روی آن صورت گرفت. شاید خیلی‌ها ندانند که در قصرشیرین هم یک رودخانه اروند داریم و با شنیدن نامش به اشتباه بیفتند. 

به هرحال هوا تاریک شده بود که به رودخانه اروند رسیدیم. به خاطر بارندگی‌های چند روز قبل، سطح آب رودخانه بالا آمده بود. احتمال داشت در عبور از رودخانه مشکلاتی پیش بیاید. اما چاره دیگری نداشتیم و از مسیری که همیشه تردد می‌کردیم وارد اروند شدیم. وسط رودخانه که رسیدیم ماشین خاموش شد. فشار و جریان آب لحظه به لحظه بیشتر می‌شد، تا جایی که آب وارد اتاق تویوتا‌وانت ما شد. با آقامجید شیشه در ماشین را دادیم پایین و رفتیم روی سقف اتاق وانت نشستیم و با برادر علی نورمحمدی که مسئول لجستیک ما بود تماس گرفتیم بیاید ما را بکسل کند و از رودخانه بیرون بکشد. 

 تویوتا مدل f ۲

برادر علی نورمحمدی یک تویوتا وانت مدل F ۲ قدیمی داشت که خیلی قوی بود. می‌توانست هر ماشینی را بکسل کند. حتی چند بار هم کامیون‌های زیل ارتش را که در رودخانه گیر کرده بودند با تویوتای خودش بکسل کرده و بیرون کشیده بود. وقتی با علی آقا تماس گرفتیم، نیم ساعت بعد خودش را با تویوتای قدرتمندش رساند. آمد و با کمی تقلا، ماشین ما را بکسل کرد و از رودخانه کشید بیرون. به خشکی که رسیدیم، مشکل روشن نشدن ماشین به قوت خودش باقی بود. شمع وایر و دلکو ماشین کاملاً خیس شده بود و هرکاری کردیم روشن نشد. برادر نورمحمدی ما را تا موضع شهید حاج بابا بکسل کرد و برد. 

 خاطره ناگفته

آن شب وقتی به موضع حاج بابا رسیدیم، دیدیم بچه‌های آتشبار آتشی روشن کرده‌اند. ما کنار آتش خودمان را گرم و لباس‌های‌مان را خشک کردیم. این قضیه گذشت و فقط من و شهیدمجید رمضان و برادر علی نورمحمدی از این واقعه خبر داشتیم. حاج مجید که در دفاع مقدس به شهادت رسید و حاج علی نورمحمدی هم که بعد از جنگ برگشت اصفهان. به نوعی خاطره آن شب و گیرکردن ما در وسط رودخانه و بکسل شدن‌مان توسط برادر نورمحمدی یک خاطره ناگفته باقی‌ماند. گذشت و جنگ به اتمام رسید. 

 رؤیای صادقه 

بعد از اتمام دفاع مقدس در دفتر مرحوم آیت‌الله غیوری در صفائیه شهر ری بودم. ایشان از علمای خیری بودند که شب‌ها بعد از نماز می‌نشستند و درخواست‌ها و مشکلات مردم را رفع و رجوع می‌کردند. من هم در خدمت حاج آقا بودم. نامه‌های مردم را می‌گرفتم، مشکلات‌شان را می‌شنیدم و به حاج آقا انتقال می‌دادم. یک روز آقایی آمد و گفت: برای پول پیش منزل مشکل دارم. حاج مجید گفت بیایم پیش شما بگویم: «به فلانی بگو حاج‌مجید گفت مشکل من را حل کنید.»

پرسیدم کدام حاج مجید؟ گفت: شهیدحاج مجید رمضان. گفتم خودت می‌گویی شهیدحاج مجید! شهید چطور گفت بیایی پیش من؟ 

آن برادر حرف عجیبی زد. گفت: من خودم از بچه‌های لشکر ۲۷ هستم. چند روز پیش رفتم قطعه ۲۶ بهشت‌زهرا (س) سر مزار حاج مجید. دلم بدجوری گرفته بود. صاحب خانه پول پیش بیشتری می‌خواست و من هم دستم بسته بود. شرمنده زن و بچه شده بودم. گفتم حاجی مشکل دارم، کمکم کن. همان شب حاجی آمد به خوابم، آدرس اینجا را داد و گفت برو پیش حاج صادقی و بگو حاج مجید گفته مشکل من را حل کن. نشان به آن نشان که شب عاشورا وسط رودخانه اروند ماشین گیر کرد و...

منبع: روزنامه جوان

باشگاه خبرنگاران جوان وب‌گردی وبگردی

دیگر خبرها

  • جایزه بوکر عربی ۲۰۲۴ به اسیر فلسطینی رسید
  • اسیر فلسطینی صهیونیست‌ها برنده بوکر عربی ۲۰۲۴ شد
  • حزب‌الله لبنان موضع «السماقه» را هدف قرار داد
  • جدیدترین موضع‌گیری مقاومت فلسطین درباره مذاکرات آتش‌بس
  • بوفالوی عصبانی شیر را به هوا پرتاب کرد (فیلم)
  • بادبان خورشیدی ناسا در فضا باز شد
  • موضع‌گیری وزیر خارجه اردن درباره ایران
  • موضع‌گیری جدید وزیر خارجه اردن درباره ایران
  • اضافه شدن ۱۹۵ کلاس درس به فضای آموزشی مسجدسلیمان
  • بعد از شهادت هم کار همرزمش را راه انداخت!